کنجکاو:جست جو گر قریحه:ذوق
عشق می ورزیدم:دوست دارم کنج:گوشه
زیستن:زندگی کردن عاجز:ناتوان
اندیشه:فکر کرسی:میز چهار چوبی که در گذشته برای گرم
دایر نشده بود:ساخته نشده بود،اداره نمی شد کردن خود از آن استفاده می کردند و زیر آن منقل و زغال می گذاشتند
طاق:سقف استعداد:توانایی
قنّادی:شیرینی فروشی ابداع:نو آوری
منقل:ظرفی که در آن زغالروشن می کنند و ویژه:مخصوص
زیر کرسی می گذارانند گاهی هم در آن اسپند، دود مقصود:هدف
می کنند نو آور:کسی که روش جدیدی را به وجود آورده است
طبع:ذات،طبیعت وجود انسان پیوسته:همواره،دایم
دشواری:سختی خویش:خود
برگزیده شدم:انتخاب شدم خشنود:خوش حال و راضی
اقامت گزیدم:زندگی کردم